فاطمه:ممنونم خدافظ
يونگ:يه چيز يادت نرفته؟
فاطي:چي؟
يونگ:يعني امضا نميخواي؟
فاطي:آ...چرا ولي الان چيزي همراهم نيست
يونگ:باشه پس خدافظ
زهرا2:معلومه كجايي؟
فاطي:بهتون ميگم ولي اول بيايد بريم خونه
مرضيه:خواهش ميكنم يكم ديگه از برنامشون مونده ميشه ببينيم؟
نسترن:آره...لطفا؟
فاطمه:باشه ولي من شديدا خوابم مياد
رمينا:هي اون كه خبرنگار ها ريختن سرش يكي از گروه دبل اس نيست؟
رزيتا:چرا اون يونگ سنگه
خبرنگار:امشب شما كجا بوديد؟
يونگ:چي؟هان...راستش اصلا حالم خوب نبود
خبرنگار:چرا لباستون مثل بقيه سفيد نيست؟
يونگ:همنجوري!
فاطمه:واي خدا اون به خاطر من گير افتاد
نسترن:اون...چرا؟
بعد از فهميدن
مينا:اونجا رو ss501داره مياد اين طرف
رژينا:به نظرتونكدومشون به من پيشنهاد رقص ميده؟
آيدا:هميشه منتظر اين لحظه بودم.....بالاخره به آرزوم رسيدم
رزيتا:اِاِ.....چرا دارن ميرن اون طرف؟
هيونگ:خانم .....آم به من افتخار ميديد؟
هيون:شما چطور....مرضيه؟
زهرا2:هان؟...چي...من.....بي مزه.
مرضيه:برو بابا...پسره مزاحم.
كيو:خانم مزاحم كه نميدونم اسمتون چيه!ميشه با من برقصيد؟
نسترن:من.....نه.
مرضيه:بياين بريم
زهرا2ونسترن:باشه حتما.
زهرا1:چيه؟...چته.....چرا اينطوري نگاه ميكني؟....پسره ي بي ادب
وايسين بچه ها منم ميام
جونگ مين:حداقل ميذاشتي بهت پيشنهاد بدم
فاطمه خوابيده بود
يونگ سنگ:هي بيدار شو .....دوستات رفتن
فاطمه:هان....چي؟
يونگ:ميشه با من برقصيد؟
فاطي:منحرف...
در خانه
فاطي:حالا كه ميبينم ميفهمم امضاشون مفت هم نمي ارزه!
زهرا2:من هم به اين نتيجه رسيدم
نسترن:واقعا پرو بودن
زهرا1:آره بي شعور ها
مرضيه:ديدي چطوري نگاه ميكرد؟
فاطمه:خواهش ميكنم بخوابيم من خيلي خوابم مياد
در خانهss501
هيونگ:آخه...چرا ناراحت شدن؟
هيون:نميدونم از خداشونم باشه
جونگ مين:من كه حتي درخاست هم ندادم
يونگ:اونم همينجوري برخورد كرد
كيو:خيلي احمقه...مگه من چمه؟
صبح روز بعد
هيونگ:الو...سلام آقاي كوانگ..بله...بفرماييد..خب..چي....نه..گلهاي يونگ چي ميشن؟...به هر حال نميشه..اما...حالا باهاشون حرف ميزنم.
هيون:كي بود؟
هيونگ:آقاي كوانگ.گفت خونه رو برا فيلم برداري ميخوان .
جونگ مين:نه نه
يونگ:گل هاي من چي ميشن؟من كه حاظر نيستم يه لحظه هم اونا رو ترك كنم
هيونگ:منم همينو بهشون گفتم اون ها هم گفتن يه خونه نزديك اينجا برامون جور ميكنن
كيو:اما كجا؟توي اين محله تنها خونه ي بزرگ خونه ي مائه
خونه ي Fch4
فاطمه:الو....سلام استاد....بله...چيييييييييي....نههههههههه....ماكه راضي نيستيم...باشه به هر حال ابنجا كه مال ما نيست
زهرا2:استاد بود؟چي گفت؟
فاطمه:يه خبر خيلي خيلي بد
مرضيه:چيي؟
فاطي:دبل اس مياد طبقه پايين ما زندگي كنه
نسترن:نههههههههه.....اين خيلي وحشتناكه
زهرا1:بدبخت شديم.اونها نبايد بيان
فاطمه:اونها ميان چون خونشون رو واسه فيلم برداري ميخوان.برا همين اونها هم گفتن بايد به خونشون نزديك باشن
مرضيه:اين خيلي احمقانست
فردا ساعت12ظهر
زينگ ...زينگ...زينگ
مرضيه:برين در رو باز كنين
نسترن:كيه اول صبحي داره در ميزنه
زهرا2:بي خيال مردم آزاره محلش نزاري ميره
زهرا1:ديوونه
فاطمه:نظري ندارم فقط بياين بخوابيم
دم در
هيونگ:چرا در رو باز نميكنن يعني كجان ساعت 12 ظهره
كيو:به اين زودي يادت رفت امروز اولين روزيه كه ما هم زود بيدار شديم
هيون:فايده اي نداره بياين باسنگ بزنيم شايد اصلا خونه نباشن
جونگ مين:موافقم
وشروع كردن به سنگ زدن
يه عابر با بچش:واقعا خجالت داره آقايون خيلي مردم آزارين .بچه نفهم منا بگو كه منا تا اينجا اورده شما بهش امضا بدين بريم پسرم
پسره:بابايي امضا نگرفتيما
يونگ:هي.....انگار يكي داره مياد در رو باز كنه
همشون دم در
فاطمه:خجالت داره چرا مزاحمت ايجاد ميكنين
مرضيه:خوبه صبح به اين زودي ما هم بيايم در خونتون؟
هيون:هان؟.....هه هه هه ساعت دوازدهه
زهرا2:به هر حال مزاحم شديد ديگه
هيونگ:ولي ما ميخوايم بريم تو خونه ي جديدمون
نسترن:نه...چرا انقدر زود اومديد؟
كيو:ببخشيد اول از شما اجازه نگرفتيم .حالا اجازه هست؟
زهرا1:آره...هي هي اون سگو نميتونيد بياريد
جونگ:چي؟خونه ي خودمونه
فاطمه:ول كن زهرا.بيايد بريم
بعد از چيدن وسايل ها
يونگ:اينجا اندازه چوب كبريته
هيونگ:خيلي كثيفه
جونگ:تازه يخچالش فقط جاي هويج هاي منو ميگيره
هيون:فقط يه اتاق داره
كيو:از همه بدتر وسايل هامون رو چه طوري جا بديم
طبقه بالا
زهرا1:الان اونا ااين پايينن؟
مرضيه:آره خيلي بده نه؟
فاطمه:چيكار كنيم؟
زهرا1:كار هاي معمولي روزانه
نسترن:باش....
پايين
جونگ مين:واي خدا گشنمه ديگه هويج ندارم
هيونگ:شكلات هام تموم شدن
كيو:كاش الان خونه.....آي دلم
يونگ:خب بيايد زنگ بزنيم رستوران
هيون:خب تلفن كو؟
جونگ:نگو كه نيست
كيو:با گوشي زنگ ميزنيم
هيونگ:داريم ولي شارژمون رو برا اون دختر لوسه تموم كرديم
هيون:يعني بايد از بالايي ها كمك بگيريم؟
يونگ:نه اصلا ...ميخواي آبرومون بره؟
بالاخره ميرن بالا
زهرا2:زهرا2:بله؟.....چي شماها
هيونگ:سلام ميشه از تلفنتون استفاده كنيم؟
زهرا2:مگه شما موبايل نداريد؟
مرضيه:كيه دم در؟
هيون:سلام...خانم مرضيه ميشه از تلفنتون استفاده كنم؟
مرضيه:هان؟
كيو:راستش خونه ي ما تلفن نداره
نسترن:واقعا؟
كيو:تازه گوشي هامون هم شارژ نداره
زهرا1:ميتونيد استفاده كنيد ولي اون سگو تو نياريد!
جونگ مين:چرا؟......اصلا منم تو نميام
زهرا1:چون1-خونه رو كثيف ميكنه2-موشمو ميخوره.
جونگ:اين دليل نيست موش تو هم هويجمو خورد
زهرا1:نذار يه چيز بهت بگم
فاطي:بسه ديگه .اون سگو اوردي تو نياوردي
جونگ:باشه به درك
يونگ:سلام ...پنج تا پيتزا مخصوص...به نشاني
مرضيه:غذا از بيرون ميگيريد؟
هيون:اشكالي داره
زهرا2:نه فقط غذا هاي بيرون آشغالن
هيونگ:نگين شماها خودتون غذا درست ميكنين!
زهرا2:دقيقا آره
هيونگ:هان....
شب
تق تق تق
نسترن:بله؟كاري داشتيد؟ هه هه هه چرا سرت گچيه؟
كيو:خانم من چه جوري به شما تذكر بدم؟
نسترن:من كاري نكردم
كيو:لطفا آب ظرف شويي تون رو تعمير كنيد
نسترن:چرا؟
كيو:چون اب ميده بعد به سقف ما نم ميده و گچ هاي ظرف شويي ميريزن و از شانس...
نسترن:اره از شانس بد تو ميريزه تو سرت هه هه هه
كيو:لطفا مراعات كنيد
3 ساعت بعد
نسترن:من كه ديگه در رو باز نميكنم
فاطي:مرضي بدو در رو باز كن
مرضيه:بي خيال من كه خوابم مياد
زهرا2:من ميرم
زهرا1:واقعا مزاحمند
نسترن:كاملا نظرت درسته
زهرا2:كاري داشتيد؟
هيونگ با يه ليوان قهوه دستش
هيونگ:ميدونستين من وسواس دارم؟
زهرا2:اين ليوان رو برا م اوردين؟
هيونگ:من غلط بكنم تو ليوان شخصي خودم واسه كسي چيزي ببرم
زهرا2:پس چي؟ما از دست شما آرامش ميخوايم
هيونگ:همچنين
زهرا2:چي شده؟
هيونگ:وقتي از اب ظرفشويي استفاده ميكنيد بعد ببنديدش چون از سقف ما ميچكه الانم چكيد تو قهوه ي من
زهرا2:هه هه هه
هيونگ:خنده داشت؟
زهرا2:آره حالا من چيكار ميتونم بكنم؟
هيونگ:اوردم كه ليوانم رو بشوري!
زهرا2:هان؟...برو بابا
هيونگ:كاملا جدي گفتم
زهرا2:فكر كردي من شوخي داشتم ؟يا مثل آدم برو يا از پله ها ميندازمت پايين
ودر را ميبندد
فاطمه:چي ميگفت؟
زهرا2:هيچي بيچاره بيماري رواني داشت دلو براش ميسوزه
زياديتون ميشه بقيش بعدا
نظر نظر نظر نظر نظر
فراموش نشه
نظرات شما عزیزان: